وقتی که چشمم بهت افتاد:قلبم شروع به تپیدن کرد و
گونه هایم از شوق دیدارت سرخ شد.ایستاده بودم و
نگاهت می کردم.تو هم با آن چشمانت که همیشه پر
از غرور مردانه ات است.به من خیره شده بودی و
من تمام دنیایم را درآن نگاه عاشقانه ات دیدم.
وای که چه لذتی داشت وقتی از لبانت با آن
آهنگ دلنشین صدایت شنیدم که گفتی:دوستت دارم! ! !
نا خداگاه خودم را در آغوشت رها کردم و
با اشک شوق تمام غصه هایم را از یاد بردم و
تنها به تو نگاه می کردم که تو خوده خوده خوده
عشقی ونیمه ی گمشده ی وجودم
حالا باتو کامل شدم
حالا حتی سخت ترین شرایط زندگی
با حضور تو آسان می شود.
نظرات شما عزیزان: