کاش می شد باز با تنهاییم تنها بمانم
بهترینها را برای بهترین خود بخوانم
کاش می شد دستهایت بوی عطریاس می داد
بوی خوب اشنایی بویی از احساس می داد.
تنها بودم و بی کس .
به یادت لبخندی محو بر لبانم نقش بست .
دیدمت.........
در شبی سیاه با سایه ای از نور که بر دیوار افتاد!
دلتنگ وبیمارت بودم.
دستانم را گرفتی.سرم را روی شانهای پر غرور مردانه ات
گذاشتم.
توووووووووووو
بوی ناب عشق می دادی.بوی دوست داشتن
بوی زندگی و روییدن.
با تو به ارامش رسیدم
و.
عطر تنت را همیشه نفس می کشم..........
لحظه های دوریت را با ساعت شنی شمردم.
تا حالا یک صحرا گذشته است!
به یاد ارزوهایم:
سکوتی می کنم................
بالا تر از فریاد...........!
دراوج جوانی باخود میپنداشتم:که اگر پسری به دختری
لبخند زد.اگر با دستانش بی شرمانه موهایش را نوازش کرد و
یا بوسه ای بر گونه اش زد یعنی:عشق مطلق ودوست داشتن
تا سرحد مرگ........اما........!
حالا که در این دنیای پوچ وکثیف امروزی بیشتر با ناملایمات
زندگی دست و پنجه نرم کردم ودراوج شورو شعف جوانی نیستم
یاد گرفتم که تمام ان تجربه های جوانی هوسی بیش نیست.
درک کردم ویاد گرفتم..........که.........!
عشق حقیقی خودش درفرصتی مناسب قفل زنگار بسته ی
قلب را باصداقت می گشاید وخیلی معصو مانه وباشرمی وصف
ناشدنی در چشمانت خیره می شود واینگونه لب از لب می گشاید:
دوستت دارم ودیوانه وارعشقم را نثار قلب پاکت
میکنم.........وتو نیز اینگونه باش تا زندگی
اغاز شود............