می رسد یک روز
به پایان قصه ی
تلخ این جدایی ها........!!!!!
ای کسانی که مامور دفن من هستید وقتی که مرحوم شدم:
مرا در تابوت سیاهی که تاریکتر از تاریکی هاست قرار دهید.
چشمانم را باز بگذارید تا همه بدانند که هنوز چشم به راهش هستم.
دستانم را از تابوت بیرون بگذارید تا همه بفهمند به انچه می خواستم نرسیدم.
بر روی قبرم بوته ای گل بکارید تا در بهار بوی یار دهد.
بر روی قبرم صلیبی از یخ قرار دهید تا به جای مادرم گریه کند چون
من طاقت گریه های مادرم را ندارم.
بر روی قبرم چیزی ننویسید تا زود فرا موش شوم وموهایم راپریشان بگذارید
تا همه بفهمند که دست نوازش بر سرم کشیده نشده است.
خنده هایم شکلاتی شده اند.......!
خالص خالص.........
تلخ تلخ...........
ادمها تورا نمیفهمند.
ترجمه ات میکنند.
ان هم به زبان خودشان!!!!!
دل تو اولین روز بهار........
دل من اخرین جمعه سال......
و...........!
چه دورند و چه نزدیک به هم...