ساده نیست.....گذشتن....
ازکسی که گذشته هایت را ساخته!!!
در طلوعی زیبا بیدار شدم......
گشتم:نبودی
صداکردم:نشنیدی
نگاه کردم:رفته بودی
رد پاهایت را باچشم دنبال کردم
به ساحل رسیدم ولی......دیگر هیچ هیچ هیچ.....
کجایی همدم شبهای تنهاییم؟؟؟؟؟؟
من امشب....دستها را برده ام بالا و از عمق وجود خود
خدایم را می دهم اواز. چه می خواهی تو امشب من نمیدانم:
ولی من از برای رفع غمهایت برای قلب زیبایت
برای ارزوهایت. به درگاهش دعا کردم ومیدانم!
خدا از ارزوهایت خبر دارد.یقین دارم!
دعاهایم اثر دارد....
من تموم زندگیمو پای عشق تو گذاشتم
خرج احساس تو کردم هرچی داشتم و نداشتم
واسه ناز اون نگاهه مشکی دلمو زدم به شبها
سیب ممنوعه را چیدم مثل ادم واسه حوا
بین خطهای رو دستت خط زندگیمو دیدم
رو بوم کهنه ی دل طرح عشقتو کشیدم.
در این تنهایی شدم هم درد سرما...........