چقدر انتظار؟!
وقتی که چشمم بهت افتاد:قلبم شروع به تپیدن کرد و
گونه هایم از شوق دیدارت سرخ شد.ایستاده بودم و
نگاهت می کردم.تو هم با آن چشمانت که همیشه پر
از غرور مردانه ات است.به من خیره شده بودی و
من تمام دنیایم را درآن نگاه عاشقانه ات دیدم.
وای که چه لذتی داشت وقتی از لبانت با آن
آهنگ دلنشین صدایت شنیدم که گفتی:دوستت دارم! ! !
نا خداگاه خودم را در آغوشت رها کردم و
با اشک شوق تمام غصه هایم را از یاد بردم و
تنها به تو نگاه می کردم که تو خوده خوده خوده
عشقی ونیمه ی گمشده ی وجودم
حالا باتو کامل شدم
حالا حتی سخت ترین شرایط زندگی
با حضور تو آسان می شود.
آن زمان که باید دوست بداریم کوتاهی می کنیم.
آن زمان که دوستمان دارند لجبازی می کنیم و
بعد برای آنچه که از دست رفته آه می کشیم.
پس بیاییم دوست بداریم و قدر دوست داشتن ها را
بدانیم وعاشقانه به زندگی نگاه کنیم.تا در آینده
حسرت روزهای رفته وعشق پاکمان را نخوریم و
نخواهیم از ته دل:آه بکشیم!!!
میگن: بهترین مترجم کسی است که
سکوت دیگران را ترجمه کند!!!
به امیداین حرف سالها سکوت کردم
ولی مترجم قابلی پیدا نشد.
غافل از اینکه تونیز مترجم خوبی نبودی
چون سکوتم را به اشتباه کم محلی ترجمه کردی و
رفتی! ! ! در حالی که تو تمام زندگیم بودی ولی
نتوانستی سکوتم را ترجمه کنی! ! !
افسوس........
تو میدانی من برای گذر از دوستت دارم به دوستت داشتم
چه زجری کشیده ام؟
حالا دوباره برگشته ای و اول خط را به من نشان میدهی؟!!
وقتی از من هیچ و از تو
فقط نفرت باقی مانده است...!!!