شب هنگام وقتی همه ی دنیا در خواب ناز به سر می برند و
وقتی ستارگان ماه را نوازش می کنند و ماه نور نقره ای رنگش را
بی هیچ توقعی به حوضچه خانمان میبخشد به یاد دستان گرمت
به یاد می اورم که چه بی ریا و صادقانه مرا به سوی خود کشیدی
تا در دل تاریکی شب با ماه و ستارهها هم اواز شویم و
زیر نور نقره ای رنگ ماه از عاشقانه ها بگوییم.
ایا دیده اند تورا وباز به تعبیر محبت می پردازند که تو خود اسطوره محبتی و
در جایی که اسطوره است دیگر تعبیر لازم نیست.(m)
ادمهای ساده را دوست دارم.همانهایی که بدی هیچ کس را باور ندارند.
همانهایی که برای همه کس لبخند دارند.
همانهایی که بوی ناب انسانیت میدهند.
و........
من باور دارم که تو از همانهایی
حضور بارانی تو.کوچه باغ قلبم را از نم خوشبوی خوشبختی سرشار کرده است.
با هر بهار سبزی که از تنفس خنک ومهربان یاسمنهای باغچه خانمان می گذرد.
طراوت را بیشتر احساس میکنم و رویش ترد واسمانی تو.
در این عصریخی در اوج شکستن یخهای دلم هر بیت غزلم تورا می خواند:
هرچه هستی باش......اما کاش
نه......جز اینم ارزویی نیست
هر چه هستی باش.......اما باش.......
سالها بود که پیوندمان را با فلق درسپیده صادق در کوهساران
جشن می گرفتیم وبر دیواره ی کوهها شعر رهایی مینوشتیم
سالها بودکه همدیگر را می دیدیم اما انگارنمیدیدیم
باهم حرف می زدیم ولی انگار که نمی زدیم
سالها بود بت تو هبل وبت من لات تومغ ومن ترسا.
ولی اکنون هردو مسلمان.